نويسندگان



آثار تاريخي رادین عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





داستان عاشقانه کیارش با ساناز

این دو فرد عاشق یه چند سالی بود که با هم دوست بودنند و خیلی هم دیگرو دوست داشتند اینا خیلی کم همدیگرو می دیدند چون مادر پدر دختره خیلی بهش گیر می دادند و خیلی بهش حساس بودند و نمیذاشتند زیاد بره بیرون . یک روز پدر دختره می فهمه که دخترش (ساناز) دوست پسر داره و گوشیشو ازش می گیره یه چند روزی هم از خونه نمی زاره بره بیرون . دوست پسرساناز (کیارش) می بینه که گوشی ساناز چند روزیه که خاموشه و خبری ازش نیست کیارش دیونه می شه نمی دونه چی کار کنه بعد به ذهنش می زنه ومیگه برم جلوی مدرسه شاید بتونم ببینمش ودلیل رو ازش بپرسم ولی هر وقت می رفت جلوی مدرسه می دید که ساناز زودتر زنگشون خرده و پدرش اومده دنبالش رفته تا یه روزی زودتر میره و می بینه ساناز جلوی در مدرسه وایستاده و منتظر باباشه میره نزدیک که باهاش صحبت کنه از این طرف شانس بد پسره بابای دختره می یاد و ساناز سوار ماشین میشه و میره کیارش تا یک ماه نتونست ببینتش تا یک روز ساناز کلاس تقویتی تو مدرسه داشت که کیارش رفت دید که ساناز با دوستاش داره میره ساندویچی وبرای ناهارشون ساندویچ بگیرن وقتی که ساناز وارد ساندویچی شد کیارش هم رفت تو ساناز وقتی کیارشو دید زبونش بند اومد وجریان رو واسه کیارش تعریف کرد و گف

 

 بقیه رو ادامه مطلب بخونید


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط radin در 1:51 | |







سرنوشت تلخ و بدون سـانسـور یک دختر ایرانی در اروپا


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط radin در 1:37 | |







صحبت های که بین زن ها و مرد ها ردو بدل میشه

سالگرد ازدواج
1) زن :عزیزم امید وارم همیشه عاشق بمانیم وشمع زندگیمان نورانی باشد.
2) مرد: عزیزم کی نوبت کیک می شه؟

*****
روز زن
1)زن : عزیزم مهم نیست هیچ هدیه ای برام نخریدی یک بوس کافیه
2)مرد: خوشحالم تو رو انتخاب کردم اشپزی تو عالیه عزیزم (شام چی داریم؟)
*******

روز مرد
1) زن :وای عزیزم اصلا قابلتو نداره کاش می تونستم هدیه بهتری بگیرم.
2) مرد:حالا اشکال نداره عزیزم سال دیگه جبران می کنی (چه بوی غذایی می یاد)
*****
40 روز بعد از تولد بچه
1) زن:وای مامانی بازم گرسنه هستی , (عزیزم شیر خشک بچه رو ندیدی)
2)مرد: با دهان پر(نه عزیزم ندیدم , راستی عزیزم شیر خشک چرا اینقدر خوشمزه است)
******
40 سال بعد
1)زن :عزیزم شمع زندگیمون داره بی فروغ میشه ما پیر شدیم
2)مرد :یعنی دیگه کیک نخوریم
******
2 ثانیه قبل از مرگ
1) زن :عزیزم همیشه دوستت داشتم
2) مرد: گشنمه
*****
وصیت نامه
1) زن: کاش مجال بیشتری بود تا درمیان عزیزانم می بودم ونثارشان می کردم تمام زندگی ام را!!
2) مرد:شب هفتم قرمه سبزی بدید
*****
اون دنیا
1)زن : خطاب به فرشته مسئول :خواهش می کنم ما را از هم جدانکنید , نه نه عزیزم , خدایا به خاطر من
(((وسر انجام موافقت می شه مرد از جهنم بره بهشت )))
2)مرد :خطاب به دربان جهنم: حالا توی بهشت شام چی میدن


[+] نوشته شده توسط radin در 1:11 | |







یک داستان عاشقانه و واقعی...!!!

يکي بود يکي نبود

يه پسر بود که زندگي ساده و معمولي داشت

اصلا نميدونست عشق چيه عاشق به کي ميگن

تا حالا هم هيچکس رو بيشتر از خودش دوست نداشته بود

و هرکي رو هم که ميديد داره به خاطر عشقش گريه ميکنه بهش ميخنديد

هرکي که ميومد بهش ميگفت من يکي رو دوست دارم بهش ميگفت دوست داشتن و عاشقي

مال تو کتاب ها و فيلم هاست....

روز ها گذشت و گذشت تا اينکه يه شب سرد زمستوني

 

توي يه خيابون خلوت و تاريک

داشت واسه خودش راه ميرفت که

 

 

يه دختري اومد و از کنارش رد شد



ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط radin در 11:16 | |







می دونی ؟ یه اتاق باشه ..... گرم گرم .... روشن روشن تو باشی منم باشم کف اتاق سنگ باشه.. سنگ سفید..تو منو بغل کردی که نترسم که سردم نشه نلرزم می دونی ؟ تو منو بغل کردی طوری که تکیه دادی به دیوار پاهاتم دراز کردی...منم اومدم نشستم جلوت بهت تکیه دادم دو تا دستاتو دور من حلقه کردی بهت میگم چشماتو می بندی؟...می گی : آره چشماتو می بندی بهت می گم : قصه می گی تو گوشم ؟ می گی : آره و شروع می کنی به قصه گفتن تو گوشم آروم آروم.......قصه می گی یک عالمه قصه بلندو طولانی که هیچ وقت تموم نمی شه می دونی ؟

 

ادامه مطلب بروید


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط radin در 11:9 | |







داستان غم انگیر عشق علی و مریم

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

 

بقیه رو ادامه مطلب ببینید




ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط radin در 11:3 | |







عشق 


[+] نوشته شده توسط radin در 10:19 | |







 پسر : دوست دارم 

دختر : خفه شو 

پسر :عاشقتم 

دختر : خفه شو

پسر : میمیرم واست 

دختر : خفه شو

پسر : فدات شم 

دختر : خفه شو

پسر : نوکرتم و خاک زیر پاتم 

دختر : خفه شو

پسر : زنم میشی 

دختر : جدی میگی ؟

پسر : خفه شو



[+] نوشته شده توسط radin در 10:13 | |







عشق یعنی؟

 


عشق یعنی با پرستو پر زدن عشق یعنی آب بر آذر زدن عشق یعنی چو*احسان پا به راه عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه عشق یعنی بیستون کندن به دست عشق یعنی زاهد اما بُـت پرست عشق یعنی همچو من شیدا شدن عشق یعنی قطره و دریا شدن عشق یعنی یک شقایق غرق خون عشق یعنی درد و محنت در درون عشق یعنی یک تبلور یک سرود عشق یعنی یک سلام و یک درود

عشق یعنی مستی و دیوانگی عشق یعنی با جهان بیگانگی عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر عشق یعنی سر به دار آویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن عشق یعنی در جهان رسوا شدن عشق یعنی مست و بی پروا شدن

عشق یعنی سوز نی ، آه شبان عشق یعنی معنی رنگین کمان عشق یعنی شاعری دل سوخته عشق یعنی آتشی افروخته عشق یعنی با گلی گفتن سخن عشق یعنی خون لاله بر چمن عشق یعنی شعله بر خرمن زدن عشق یعنی رسم دل بر هم زدن عشق یعنی یک تیمّم، یک نماز عشق یعنی عالمی راز و نیاز

عشق یعنی سوختن یا ساختن عشق یعنی زندگی را باختن عشق یعنی انتظار و انتظار عشق یعنی هرچه بینی عکس یار عشق یعنی دیده بر در دوختن عشق یعنی در فراقش سوختن عشق یعنی لحظه های التهاب عشق یعنی لحظه های ناب ناب

 عشق یعنی مستی و دیوانگی عشق یعنی با جهان بیگانگی عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر عشق یعنی سر به دار آویختن

 


 


[+] نوشته شده توسط radin در 10:4 | |







دختر فدا کار

 داستانی خواندنی وجالب و آموزنده. دختر فدا کار  خیلی جالبه 

 

                                        در ادامه مطلب بخونید 


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط radin در 1:34 | |







ماجرای عشقو هوس میلاد و نازی..و

 هوا ابری بود داشت نم نم ،بارون میزد میلاد هم داشت با ماشینش از محل کارش برمیگشت خونه که  کنار خیابون یه دختر خانومی رو دید که تنهاست و منتظر تاکسی! آروم رفت کنارشو شیشه رو داد پایین... سلام خانوم خوشگله برسونمتون... دخترک:برو آقا مزاحم نشو! میلاد:حالا سوار شو کرایه نمیخواد بدی! دخترک:برو آقا مزاحم نشو مگه خودت خواهر مادر نداری؟! میلاد:نه ندارم! دخترک:یه خنده ای کردو یواش یواش در عقب رو باز کرد مثل اینکه از میلاد خوشش اومده بود... میلاد:چرا عقب بشینی خب بیا جلو جا هست... این بود شروع آشنایی میلاد و الناز....  

  بقیه رو ادامه مطلب ببینید


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط radin در 1:10 | |







                                                                                                                     S M S  


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط radin در 23:41 | |







اس ام اس

 توی حیات دبیرستان یه نفر یقه پیرهنم رو گرفت، فهمیده بود از خواهرش خوشم میاد بچه‌ها دور ما حلقه زده بودند و فریاد می‌‌...کشیدند.......قورتش بده....چون هیکلم بزرگ بود اون هی‌ مشت میزد و من فقط دفاع می‌کردم...باز اون مشت میزد و من فقط و فقط دف
اع می‌کردم بالاخره یه خراش کوچیکی‌ توی صورتم افتاد
فرداش خواهرش به من گفت حد اقل تو هم یه مشت می‌زدی
روم نشد بهش بگم....آخه چشماش شبیه تو بود
به سلامتی هر چی عاشقه 

 

بـــــرف میـبـاره.....
مـــنو تـنـهــایـیـم قـــدم میـزنـیـم...
فـقـط یـه رد پـــــا بجــا مـیـمـونــه..
گــلـــولــه ی تـــوی دســتم آب مــیـــشـــه..
نـیـسـتی کـه سـمـتـت پـــرتـِش کــنـم.. 

 

           بقیه رو ادامه مطلب ببینید


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط radin در 22:59 | |







کاشمطلب ارسالی ازsoha


کاش میشد بار دیگر سرنوشت از سر نوشت
کاش میشد هر چه هست بر دفتر خوبی نوشت
کاش میشد از قلمهایی که بر عالم رواست
با محبت ، با وفا ، با مهربانیها نوشت
کاش میشد اشتباه هرگز نبودش در جهان
داستان زندگانی بی غلط حتی نوشت
کاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود
کاین همه ای کاشها بر دفتر دلها نوشت

فرستنده:sohaaaa

 


[+] نوشته شده توسط در 15:9 | |







 می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست

آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست

می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد

آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست

می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند

از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است

راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو

تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست

طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود

روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست

.
.
.
.

نمی دانم چه می خواهم خدایا ، به دنبال چه می گردم شب و روز

چه می جوید نگاه خسته من ، چرا افسرده است این قلب پرسوز

ز جمع آشنایان می گریزم ، به کنجی می خزم آرام و خاموش

نگاهم غوطه ور در تیرگیها ، به بیمار دل خود می دهم گوش

گریزانم از این مردم که با من، به ظاهر همدم و یکرنگ هستند

ولی در باطن از فرط حقارت ، به دامانم دو صد پیرایه بستند

از این مردم که تا شعرم شنیدند ، برویم چون گلی خوشبو شکفتند

ولی آن دم که در خلوت نشستند ، مرا دیوانه ای بدنام گفتند

دل من ای دل دیوانه من ، که می سوزی از این بیگانگی ها

مکن دیگر ز دست غیر فریاد ، خدا را بس کن این دیوانگی ها

 

                                   بقیه رو در ادامه مطلب ببینید


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط radin در 9:59 | |







 


تو نگاهت عشقو ديدم تپش قلبو شنيدم

توی جاده های احساس من به عشق تو رسيدم

تو كتاب ها عشقو خوندم عكس خورشيد سوزوندم

جای خورشيد تو كتاب ها نقش چشماتو نشوندم  .. 

                                               بقیه رو ادامه مطلب ببینید

ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط radin در 9:38 | |







شعری از مریم حیدر

سلام بهونه ی قشنگ من برای زندگی                      اره بازم منم همون دیوونه ی همیشگی

فدای مهربونیات چه میکنی با سر نوشت                  دلم برات تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت

حال منو اگه بخوای رنگ گلای قالیه                          جای نگاهت بد جوری تو صحن چشمام خالیه

ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه                      از غصه هام هر چی بگم جون خودت بازم کمه

دیشب بازم دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون               فریاد زدم یا تو بیا یا منو پیشت برسون

فدای تو نمیدونی بی تو چه دردی میکشم                 حقیقت و واست بگم به آخر خط رسیدم

رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی                  قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی

نمی دونی ذلم چقدر تنگه برای دیدنت                       برای مهربونیات،نوازشات،بوسیدنت

به خاطرت مونده یکی همیشه چشم به راحته؟           یه قلب تنها و کبود هلاک یک نگاهته؟

من میدونم همین روزا عشق من از یادت میره             بعدش خبر میدن بیا که داره دوستت میمیره

روزات بلنده یا کوتاه؟دوست شدی اونجا با کسی؟        بیشتر از این منو نذار تو غصه و دلواپسی

یه وقت من و گم نکنی تو دود این شهر غریب              یه سر زمین غریبه با صد تا نیرنگ و فریب

فدای تو یه وقت شبا بی خوابی خستت نکنه              غم غریبی عزیزم زرد و شکستت نکنه

چادر شب لطیفتو از روت شبا پس نزنی                     تنگ بلور آبتو یه وقت ناغافل نشکنی

اگه واست زحمتی نیست بر سر عهدمون بمون           منم تو رو سپردمت دست خدای مهربون

راستی دیروز بارون اومد منو خیالت تر شدیم               رفتیم تو قلب آسمون با ابرا هم سفر شدیم

از وقتی رفتی آسمونمون پر از کبوتره                          زخم دلم خوب نشده از وقتی رفتی بد تره

غصه نخور تا تو بیای حال منم این جوریه                     سرفه های مکررم مال هوایه دوریه

گلدون شمع دونیمونم عجیب واست دلواپسه               مث یه بچه که بار اوله میره مدرسه

تو از خودت برام بگو بدون من خوش میگذره؟                دلت مخواد میومدم یا تنها رفتی بهتره؟

از وقتی رفتی تو چشام فقط شده کاسه ی خون          همش یه چشمم به دره چشم دیگم به آسمون

یادت میاد گریه هامو ریختم کنار پنجره؟                       داد کشیدم ترو خدا نامه بده یادت نره

یادت میاد خندیدی و گفتی حالا بذار برم                      تو رفتی و من تاحالا کنار در منتظرم

امروز دیدم دیگه داری منو فراموش میکنی                    فانوس آرزو هامونو داری خاموش میکنی

گفتم واست نامه بدم نگی عجب چه بی وفاست          با این که من خوب میدونم جواب نامه با خداست

عکسای نازنین تو با چند تا گل کنارمه                        یه بغض کهنه چند روزه دائم در انتظارمه

تنها دلیل زندگی با یه غمی دوست دارم                    داغ دلم تازه میشه اسمتو وقتی میارم

وقتی تو نیستی چه کنم با این دل بهونه گیر؟             مگه نگفتم چشماتو از چشم من هیچ وقت نگیر؟!

حرف منو به دل نگیر همش ماله غریبیه                     تو رفتیو من غریب شدم چه دنیای عجیبیه

زود تر بیا بدون تو اینجا واسم جهنمه                         دیوار خونمون پر از سایه ی غصه و غمه

تحملی که تو دادی دیگه داره تموم میشه                  مگه نگفتی همه جا مال منی تا همیشه

دلم واست شور میزنه این دلو بی خبر نذار                 ترو خدا با خوبیات رو هیچ دلی اثر نذار

فکر نکنی از راه دور دارم سفارش میکنم                    به جون تو فقط دارم یه قطره خواهش میکنم

اگه بخوام برات بگم شاید بشه صد تا کتاب                 که هر صفحش قصه ی چند تا درده و چند تا عذاب

میگم شبا ستاره ها تا میتونن دعات کنن                   نورشونو بدرقه ی پاکی خنده هات کنن

یه شب تو پاییز که غمت سر به سر دلم می ذاشت      مریم همون کسی که بیشتر از همه دوست می داشت

فرستاده:yasaman hasanpoor&yasii


[+] نوشته شده توسط در 9:53 | |







yasii


فرق دوست داشتن و عاشق بودن...

هنگام دیدن معشوق تپش قلبت زیاد میشه...

اما وقتی کسی که دوسش داری رو می بینی احساس خوش حالی می کنی...

هنگام عاشق بودن زمستان در نظرت بهار است...

اما وقتی کسی رو دوست داری زمستان فقط زیباست...

وقتی به کسی که عاشقشی نگاه میکنی خجالت می کشی...

اما وقتی کسی رو که دوست داری نگاه میکنی لبخند میزنی...

وقتی با معشوق خود رو به رو میشی خجالت میکشی و دست و پا تو گم میکنی...

ولی هنگام رو به رو شدن با کسی که دوسش داری راحت تری و می تونی ابراز وجود کنی...

عاشق بدون معشوقش دووم نمیاره و از پا در میاد...

اما در صورت دوست داشتن غم دوری تنها چند روزه...

وقتی کنار معشوق خود هستی نمی تونی هر چه در ذهن داری بیان کنی ...

اما وقتی کنار کسی هستی که دوسش داری می تونی ذهنیت خودت رو بیان کنی و راحت تری...

وقتی معشوق تو گریه میکنه تو هم گریه میکنی...

اما در مورد کسی که دوسش داری سعی میکنی آرومش کنی...

احساس عاشق بودن و درک اون از طریق بیناییست...

اما درک دوستی از طریق شنواییست...

رابطه ی دوستی رو میشه پایان داد...

اما هیچ موقع نمیشه چشم خود رو به روی احساس عاشقی ببندیم اگر هم بشه...

باز عشق مانند بذر در وجود آدمی می روید...

شعر :yasaman hasanpoor&yasii

 


[+] نوشته شده توسط در 8:33 | |







دیدی؟

 دیدی ‌آخرش من و گذاشت و رفت 

           از زمین قلبم رو بر نداشت و رفت 
                      دیدی آخرش منو دیوونه کرد
 
                                واسه رفتن همینو بهونه کرد


دیدی اون وعده هایی که رنگی بود 
          تمومش فقط واسه قشنگی بود
 
                     دیدی اون که دلم و بهش دادم

                              رفت و از چشمای نازش افتادم


دیدی اونی که می گفت مال منه
 
          دم آخر نیومد سر بزنه
 
                    دیدی خط زد اسمم و از دفترش

                              رفت و فرصتی نداد تا بگردم دور سرش


دیدی اون نخواست برم به بدرقش
          دیدی که باختم توی مسابقش
                     دیدی مهربونیا رو زد کنار 
                             رفت و چشمام و گذاشت تو انتظار


دیدی رفت گذاشت به پای سرنوشت
 
          گفت شاید ببینمت توی بهشت
 
                    دیدی بی خبر گذاشت و رفت و سفر
 
                                 گفت بذار بمونه چشم اون به در


دیدی افتاد اسم من سر زبون
 
          همشون گفتن به اون نامهربون
 
                    دیدی لااقل نزد به پنجره
 
                                 که بهم خبر بده می خواد بره


دیدی رفت بدون هیچ سر و صدا
 
          ولی من سپردمش دست خدا
 
                   دیدی بی خداحافظی روونه شد
 
                                   دیدی آخرش من و تنها گذاشت

 
تشنه رو تو حسرت دریا گذاشت
 
            یعنی رفته اونجا آشیان کنه
 
                   یا شاید می خواسته من رو امتحان کنه
 
                                  دیدی حتی اون نگفت می ره کجا


چه بده رسمای روزگار ما
 
           دیدی خواستمش ولی من و نخواست
 
                    اینم از بازیای دنیای ماست
 
                                      حالا چند روزیه که بدون اون


چشم من خیره شده به آسمون
 
         چه کنم خدا پشیمونش کنه
 
                    یا که مثل من پریشونش کنه
 
                                    رفت و دیگه نمی یاد به شهر ما
 
                   بهتره بسپرمش دست خدا

 


[+] نوشته شده توسط در 16:40 | |







                  فقط عشق 

 

                             عشق؛نردبانی است که ماراازخودبالامیکشد

              عشق؛همان فعل و انفعالی است که دربرابرگل سرخ به مادست می دهد

         عشق؛عزرائیل زیبایی است که رسید؛جسم مارامیگیردوقبض روح راامضاء میکند

                                 عشق؛اولین آهی است که درآیینه کشیده ایم

                                 عشق؛اولین حقوق مااز باجه معرفت است

                              عشق؛خریدوفروش باپای عاشق ومعشوق است

                         


[+] نوشته شده توسط در 16:29 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد